کارل مارکس
فهرست مطالب:
مقدمه
1.زندگینامه کارل مارکس
2. هستی شناسی
3. روش شناسی
4. ایستایی شناسی
5. پویایی شناسی
6. ریشه یابی نظریه مارکس
7.منابع
مقدمه
برای بررسی همه جانبه هر نظریه پردازی نیاز است که زندگی نامه و پیشینه اجتماعی ، هستی شناسی، روش شناسی، ایستایی شناسی و پویایی شناسی آن نظریه پرداز را بررسی کرد تا بتوان آن نظریه پرداز را در وادی واقعیت شناخت و بتوان نظریه های وی را ریشه یابی یا اصلاح یا تلفیق کرد. حال که قصد داریم که نظریه مارکس را بررسی کنیم نیاز هست که زندگی نامه، هستی شناسی، روش شناسی، ایستایی شناسی و پویایی شناسی این نظریه پرداز را شرح دهیم .
1.زندگینامه مارکس : (1813-1888)
کارل ماکس در خانواده ای پرورش یافت که تعصبات مذهبی چندانی نداشت. خانواده وی در اصل از روحانیان یهودی بودند. اما پدرش مسیحی و حقوقدان و مادرش هلندی بود و در محیطی متولد و بزرگ شد که احساسات میهنی چندانی نداشت. کارل ماکس در ترو در ایالت پروس به دنیا آمد. تحصیلاتش را در دانشگاه بن و دانشگاه برلن به پایان رسید. مدتی نویسندگی روزنامه رینیش زیتونگ را در کولونی به عهده داشت. اما چون در 1843 از طرف حکومت توقیف گردید، این شهر را ترک کرد و مدتی در پاریس و بروکسل زیست. در 1848 در آغاز عملیات انقلابی به کولونی بازگشت و به نوشتن روزنامه رینیش زیتونگ نوین پرداخت. در 1849 از پروس اخراج گردید. از آنجا به لندن رفت و در این شهر مقیم گشت و تا پایان عمر در تکامل فلسفی فرضیه سوسیالیسم تلاش کرد و احساسات مردم اروپا را برای انجام اصلاحات اجتماعی با انتشار عقاید سوسیالیسم تحریک و تعریض نمود. در 28 سپتامبر 1835 در میتینگ لندن، تشکیل مجمع بین المللی کارگران را پیشنهاد کرد. در 1869 به لیب نخت و معاونان او در تاسیس حزب سوسیال دموکرات کارگران کمک نمود.
اثر مهم ماکس کتاب سرمایه در 3 جلد می باشد که در سالهای 1867 و 1885 و 1895 منتشر گردید، که البته انگلس همکار و دوست وی به تکمیل این کتاب مهم پرداخت و این کتاب به انجیل کمونیسم معروف می باشد. اعلامیه حزب کمونیست "مانیفست کمونیست " را در 1847 منتشر ساخت که به این اثر اعلامیه استقلال کارگران نیز گفته می شود. برخی کارل ماکس را موجد و موسس سوسیالیسم جدید می پندارند.
کارل ماکس 30 سال آخر عمر خود را در نهایت تهی دستی گذرانید و سه فرزندش از شدت گرسنگی در گذشتند بی آنکه پدر فیلسوف آنها بتواند کودکان معصوم خردسال را از مرگ برهاند. گویند پول کفن و دفن یکی از بچه ها را یک نفر فرانسوی مقیم لندن پرداخت . شاید سوزش شدید همین بی چیزی و تهی دستی بود که کارل ماکس را به پدید آوردن نظریه ها و فرضیه های دینامیک مارکسیسم کشانید و پس از وی سبب شد که نهضت کمونیستی در بسیاری از نقاط جهان پدید آید. مرگ فرزندان چندان مارکس را بسیار متاثر کرد و نامه ای، به لاسال نوشت: "باکون می گوید که مردان صاحب ارزش واقعی روابط بسیار با طبیعت و جهان دارند و به قدری موضوعات قابل توجه در در نظر ایشان است که به سهولت بر هر نوع اندوه و خسارت غلبه می کنند، اما من در زمره چنان مردان ارجمند نیستم. مرگ کودکم اعماق قلب مرا آنچنان تکان داد و مغز مرا جنان متلاشی کرده است که من حس می کنم که این مرگ تازه به وقوع پیوسته و امروز روز اول آن است." مارکس به بچه ها علاقه فراوان داشت و در محله ای که در لندن می زیست به بچه ها شیرینی می داد و آنها بدو بابا مارکس می گفتند. مارکس با آشنایی جمعیتی از کارگران متشکل انگلیس در لندن آشنا شد همچنین انگلس او را با دسته ای از کارگران آلمانی که در لندن کار می کردند آشنا ساخت و همین آشنایی ها و تماس ها شاید در پدید آمدن فکر مرام کمونیسم بی تاثیر نباشد.
دور نمایی از زمان مارکس
قرن نوزدهم دستخوش انقلابات و تحولات فراوان گذشته بود و هنوز از انقلاب کبیر فرانسه و انقلاب آمریکا و ده ها جنبش آزادی خواهی دیگر لبریز بود. علاوه بر این در این قرن استثمار و استعمار به درجه کمال از خشونت خود رسیده بود و صاحبان صنایع در کشورهای صنعتی مخصوصا در انگلستان با اعمال زور و رفتارهای غیر انسانی نسبت به کارگران، در پی کسب سود بیشتر بودند. از هر سوی در ممالک اروپا و آمریکا فریاد آزادی خواهان بشر دوست بلند بود و کارهای حکومت ها و ثروتمندان را به شدت مورد انتقاد قرار می دادند. در این گیر و دار یک نفر که بیش از همه با مشاهدات عینی فراوانی سخت آزده خاطر گشت، دست به کار شد و افکار خود را با استفاده از تجربیات چندین ساله مدون کرد. مارکس برای پدید آوردن اثر مهم و معروفش 18 سال روزی 16 ساعت کار و مطالعه می کرد و از منابع رسمی و علمی و موزه های بریتانیا استفاده می نمود و نتیجه آن هم کتاب معروف سرمایه شد.
بیانیه کمونیسم: (مانیفست کمونیست)
مارکس بعد از تبعید از آلمان و فرانسه در سال پر جنجال 1848 که انقلابی خونین در فرانسه آغاز شده بود به پاریس بازگشت و مرامنامه کمونیسم manifest را با همکاری انگلس در جزوه ای منتشر کرد که با استقبال فراوان روبرو شد. این بیانیه با این جملات پایان می یابد: "کمونیست ها نیازی ندارند که افکار مقاصد خود را پنهان کنند. آنان آشکارا اعلام می دارند که یگانه راه رسیدن به هدفهایشان متلاشی کردن نظام معاصر از طریق اعمال زور است. بگذار بگذار که طبقات حاکمه در آستانه انقلاب کمونیستی به لرزه در آیند. کارگران چیزی ندارند که از دست بدهند. مگر زنجیر هایشان را. آنان تمامی جهان را بدست می آورند. کارگران جهان متحد شوید".
مارکس در عرض چندین سال کوشش در تشکیل جامعه بین الملی مردان کارگر در سال 1846 سهم عمده ای داشت که امروزه به سازمان بین الملل اول معروف است و مقصود موسسات چنین سازمانی این بود که کارگران جهان در یک سازمان جهانی بود و مارکس همه اعلامیه ها، مقررات و برنامه ها و خطابه های آن را فراهم کرد. اما این سازمان به واسطه بروز دو دستگی در سال 1871 منحل شد و پس از چندی سوسیالیست های ممالک غربی سازمان بین الملل دوم را به وجود آوردند و کمونیست ها سازمان بین الملل سوم (کمینترن) را تأسیس کردند.
روش فلسفی مارکس:
مارکس از روش علمی تکامل که داروین در علوم طبیعی اعمال کرده بود در تالیف و بنیان افکار خویش استفاده کرد و به این جهت خیلی مورد توجه عده ای قرار گرفت. مهمترین کار مارکس را که طرفدارانش در زمینه مطالعه اقتصادیات و تاریخ و سایر علوم اجتماعی ذکر کرده اند، تکمیل اصل ماتریالیسم دیالتیک است.مارکس روش دیالک تیک را از از هگل فیلسوف آلمانی اخذ کرد و اساس این روش این است که در این جهان همه چیز دائما در تغییر و تحول است. پیشرفت و تکامل نتیجه عمل و عکس العمل نیروهای متضاد و تاثیر متقابل آنها در یکدیگر است. بنابراین مثلاً ، تضاد انقلاب آمریکا و سیستم استعماری بریتانیا موجب پیدایش ممالک متحده آمریکا گردید. درباره این مرد انقلابی، دوسته نزدیکش انگلس که در عین حال کمک های مالی فراوان و همکاری های بسیار به مارکس می کرد و مریدش به شمار می رفت، بر سر تابوت مارکس چنین گفته بود: "مارکس قبل از هر چیز یک فرد انقلابی بود و آرمان بزرگ زندگیش این بود که در هر نهضتی که برای سرنگون ساختن جامعه سرمایه داری و تشکیلات دولتی وابسته به آن آغاز می شود" (احمدی، باتب، سال 1380،مارکس و سیاست مدرن، تهران، نشر مرکز).
2.هستی شناسی:
هرکدام از نظریه پردازان دارای هستی شناسی مختص به خود هستند مارکس هم به عنوان نظریه پرداز از این لحاظ استثنا نیست.
مارکس در روزهای جوانی با نظریه ایده ئالیسم آلمانی و با آشنایی تمام با وحدت وجود اسپینوزایی و متون دینی بادیدی شاعرانه و فلسفه ای انسان گرایانه به تاریخ نگاه می کرد.
به همین خاطر نه ایده ئالیسم و ماتریاسیم هیچ کدام نتواسته تشریحی کامل برای کارهای مارکس فراهم آوردند مارکس هگل ایده ئالیسم را به خاطر وارونه نشان دادن جهان متهم و هگلیان راست را به خاطر محافظه کاری و ماده گریانی چون فویر باخ را سرزنش می کند. در اندیشه های مارکس جوان رگه های انسان برای بسیار شدیدی دیده می شود در این زمان مارکس در اثرش به دیالکتیک تک اسلوبی بیشتر توجه می کند اما به تدریج به فهم دیاکتیک چند اسلوبی به نظریه تحلیلی در باب مدرنیته و جوامع مدرن راه پیدا می کند.
از دیگر متفکران که برروی مارکس تأثیر داشتند هگل، باخ اوفن، مورگان و اسپینوزا هستند که هر کدام به نوعی بر مارکس تأثیر داشتند.
مارکس معتقد است که انسان از نظر روانشناسی دارای دوبعد یکی کشش های ثابت که علی رغم تفاوت انسان ها در طول تاریخ پایدار هستند ، مثل میل به غذا خوردن و نوشیدن . و دیگری کشش های ناپایدار که بنابه موقعیت و شیوه تولیدی جامعه تغییر می یابند ، مثل میل به مصرف که در جوامع سرمایه داری بنابه موقعیت جامعه افراد به جمع کردن پول و یا مصرف کردن گرایش دارند.
+مارکس نظام عزیزی را در انسان کرده و معتقدات که انسان عزیزی ندارد و حیوانات به این خاطر که خود آگاه نیستند دارای غریزه هستند مثلاً خانه سازی و معماری انسان بر اساس تجربه و آگاهی است و غریزه در آن نیست. ولی خانه سازی زنبور عسل نمونه ای از رفتار غریزی است که خود آگاهی در آن وجود دارد به همین دلیل مارکس تفاوتی دوست بین کنش های انسان و الگوهای عزیزی در حیوانات قائل می شود.
گرچه مارکس جامعه شناس عین تر است ولی این عین گرایی به این معنی ست که فلسفه مارکس ماده گرا باشد به همین خاطر مارکس به جای اینکه از منظر فرهنگ و رو مساحت به بررسی جامعه بپردازد از انسان در حال کار شروع می کند و شرایط می کند و شرایط مادی و اجتماعی جامعه یا هستی شناسی آدمی را از مهمترین عناصر قابل مطالعه می دارند.
آن چه مارکس از هگل می گیرد بیشتر به دیاتیک و عناصز داخلی آن باز می گردد یعنی منطق دیالکتیکی مثل که شامل سه مرحله تز، آنتی تر و سنستز می شود اما وی ایدئولوژی خود رااز مگل نمی گیرد. مارکس معتقدات که فلسفه هگل به جای اینکه روی پایین بایستد روی سرش ایستاده است یعنی هگل به جای اینکه فلسفه را از جهان مادی یا عینی شروع کند از ذهن شروع کرده است به همین دلیل فلسفه هگل وارونه است به همین دلیل جامعه شناسی او به جامعه شناسی مادی شهرت پیدا کرده است. او هیچ گاه ماتریالیسم را به معنای فلسفی آن به کار نبود. اصطلاح ماتریاسیم تاریخی یا ماتریاسیم دیالکتیکی بعد ها از سوی طرفداران وی به ویژه انگلس به نظریات او اضافه شد. مارکس در زندگی خصوصی خود بر باور و قرائتی ویژه از مسیحیت باقی بود به تحلیلهای مادی و عینی باور داشت یعنی مطالعه جامعه و آدمی بر اساس معیشت اقتصادی این دیدگاه به نظر انسان گرایی دوران جوانی مارکس اضافه توجه به همین دلیل برخی از مفسرین جامعه شناس معتقد به دو مارس جوان و پیر هستند البته این نظر توسط باتامور و فروم رد شده است. مارکس در زندگی شخصی خود فردی مذهبی، در باور به سرنوشت آدمی انسان گرا و در تحلیل علمی خود عینی و نبیت گرای بود.
دختر،پسر و همسر مارکس به دلیل فقر اقتصادی و مارکس فوت شدند اتفاقی نه برای مارکس گران بود. مارکس بدون کمک و چشم داشت به قدرتمندان زمانه عمر خود را در تبعید و عزمت و جابه جایی مسیری نمود او مفهوم فقرا با تمام وجود حس کرد و پیامد آنرا تجربه نمود ولی با این همه مشکلات برای زندگی دینوی و رهایی کردن خود تسلیم قدرتهای حاکمه نشد و همیشه در پی پاسخی بود برای حل مشکل فقر همگان بود راهی که بتواند با آن مثل حضرت مسیح و نیز مردان اسلامی شود و نه الزاماً بر خورد و رودر روی شدن با (آنها تنهایی، حسین ابوالحسن، سال 1389، درآمد بر مکاتب و نظریه های جامعه شناسی، مشهد، نشر مرندیز).
3. روش شناسی:
روش مطالعه مارکس در فلسفه اجتمایی و تاریخ بر اساس نکات هستی شناسی و روش دیالکتیک چند اسلوبی بر چند مورد خاص تأیید دارد:
1- نخست در مطالعه تاریخ و ساخت اجتماعی جوامع به فرآیند عین و رود انسان در کار و انگیزه های واقعی و عین روزمره ی آنها پرداخت و بر اساس این چنین فرآیندی انگیزه های مطالعات را پی نمود.
2- جهان واقع بر اساس دو نیروی متضاد یعنی نیروهای تولید و روابط تولیدی در کنش متقابل اند در روش شناسی دیالکتی مارکس روابط تولیدی به عنوان نیروهای تولیدی به عنوان آنتی تر و تغییر و تحولات تولیدی سنتز نامیده می شود تضاد بنیادی در نظری دیالکتگی مارکس به تضاد نیروها و روابط تولیدی برخی مورد که این تضاد ممکن است به شکل تضاد طبقاتی و تضاد میان عناصر موجود در شیوه های تولیدی متبلور شود پس شناخت جامعه بدون توجه به واقعیت قشر بندی درست نیست.
3-فرآیند ورود انسان در کار مبتنی بر قشر بندی هنگامی قابل مشاده است که تضاد و نشان دهد و این با بهره گیری شیوه ارزش دیالکتیک یم اسلوبی همگی ممکن است.
4-بنا بر این حرکت تاریخ باید با رجوع مستقیم به هر جامعه صورت گیرد و قوانین خاص و ویژگی هر جامعه و با روش مشاهده بی واسطه ، مستقیم و استقراری مطالعه نمود، و سپس قوانین خاص را از پرتو قوانین عام تاریخ تفسیر کرد به این دلیل روش مارکس فرمول جهان شمول برای رشد فردا آینده تاریخ جامعه پیش بینی نمی کند و آنچه قابل پیش بینی است حرکت تمام و کلی تاریخ است که به سوی جامعه بی طبقه میسر می کند.
5-زندگی عملی در فقر خود نوعی مشاهدهی مشارکتی برای مارکس بود و بهتر از همه می توانند مشکل فقر، سرمایه و تقابل دیالکتیکی آنها را درک کند.
6-دیالکتیک مارکس حرکتهای تزرو آنتی تزرا با چهار اصل حرکت و تغییر، کنش متقابل، تکوین و کیف و نفی نفی تیین می کند.
7-مارکس در تیین فرآیند بیگانگی و نیز در شرح چگونگی تحول سرمایه داری به سوسیالیسم در کشورهای انگلیس و آمریکا ناکزیر از اسلوبهای دیاکیتیکی تازه ای استفاده کرد که با منطق تک اسلوبی هگلی سازگار نبود پس مارکس بدون شناخت و کاربست منطق تک اسلوبی به کشف اسلوب و نیز به نام اسلوب مفلوج و اسلوب تکمیلی پرداخت ما امروزه در دیاکتیک شناسی مدرن اسلوب به کار رفته در میکانگی و اسلوب مفلوج و اسلوب به کار رفته در شرح تحویل سرمایه داری به سوسیالیسم در آمریکا و اروپا را اسلوب تکمیلی می نامیم (تنهایی، حسین ابوالحسن، سال 1389، در آمدی به مکاتب و نظریه های جامعه شناسی، مشهد ، نشر مرندیز).
4.ایستایی شناسی اجتماعی:
به نظر مارکس اولین مقوله جامعه شناسی، یا آنچه او در فلسفه سیاسی می خواند انسان است ولی برا شناخت و تعریف انسان بایستی به انسان در کار یا انسان در موقعیت مادی رجوع کرد. در نظریه مارکس انسان به معنی کننده کار مطرح است چون تنها موجودات است که می داند کار می کند. کار انسان آگاهانه و از پیش طراحی شده است ؛ به عبارتی انسان در کار است که انسان می شود ورود انسان به فرآیند به نوعی فرآیند اجتماعی شدن انسان را نیز می سازد. مارکس فرآیند تولید را مبنای مطالعه قرار می دهد چون تنها در این فرآیند است که انسان ناگزیر در موقعیت قرار و مجبور است که کار کند و تولید نماید فرآیند تولید فرآیند مکانیکی نیست زیرا خود آگاهی و انسان در این فرآیند حاصل می شود به همین دلیل است که هر گونه نوسانی در این پدیده به وجود آوردندهای بیگانگی است.
تفکیک مارکس بین نظام کار زنبور عسل و نظام اجتماعی اقتصادی جامعه انسانی قائل می شود نشانگر همین قضیه است که کار انسان توام با آگاهی و طراحی است. و پژوهشگر بر اساس مسائل عینی مثل اینکه منبع انسان به زندگی خویش می پردازد و زندگی در کار فرآیند تولید برای او چه معنایی دارد و مسائلی از این قبیل مسائل اجتماعی و بررسی می کند.
تحلیل مارکس تا اینجا با بسیاری از جامعه شناسان هماهنگ است اما آنچه در دیاکیتک شناسی مهم است اصل دوم یعنی مفهوم تأثیر متقابل است، یعنی زیر ساخت و رو ساخت به عنوان عناصر و یا کیتیکی شیوه تولید در هم و بر هم تأثیر گذار هستند و بدین ترتیب این نظر وی که شرایط اجتماعی و شعوراجتماعی را تعیین می کند به معنای دیاکیتیکی آن بایستی فهمیده شود یعنی تاثیر متقابل نه تاثیر مکانیکی و یک جامعه زیر ساخت و رو ساخت.
عناصر زیر ساخت و رو ساخت فرآیند کار:
زیر ساخت جهان شرایط مادی یا هستی اجتماعی است عده ای به اشتباه فکری می کنند که این فکر مشخصه ماتریسم تاریخی یا ماتریسم دیالکتیکی است مارکس شرایط مادی زندگی را مهم متلق می کند وی بر این است که انسان قبل از آنکه فکر کند قبل از آنکه بخوابد و تحصیل کند باید نیازهای جسمانی اش برآورده شود بنابراین انسان را باید در شرایط مادی زندگی این مطالعه کرد بنابراین اولین مقوله جامعه شناسی مارکس انسانی است که بر اساس آگاهی عمل می کند تا نیازهای خود را برآورده کند از این روی کار انسان مهمترین مسئله اجتماعی است از طرفی کار نیز تنها با وجود انسان آگاه ممکن می شود. بدون انسان و بدون آگاهی او کار وجودی خارجی نخواهد داشت.
مقوله کار با انسان و طبیعت و ابزار در رابطه تنگا تنگ است انسان ناچار است که منابع طبیعی و حیاتی را بشناسد .احتیاج به وسایلی دارد و از طرفی این وسایل یا ابزار را بایستی با آگاهی تولید کند این سه عنصز انسان ، طبعیت و ابزار که بر آگاهی آدمی استوار هستند شرایط مادی یا هستی اجتماعی زندگی بیشتر را می سازند این مجموعه در اصطلاح مارکس نیروهای تولیدی هستند با تاثیر متقابل مجموعه ای را می سازند که منجر به شکل گیری ساختی نیروهای تولید به نوبه خود تعیین کننده شرایط زندگی و شاخص های رو ساختی هستند بنابر این باور می توان زیر ساخت و با نیروهای تولید را حرکت دهنده دانست ...
محقق : ل. نصری بازبینی و اصلاح : میم . الف . امجدیان استاد مربوطه : دکتر تنهایی
نظریه های جامعه شناسی در دوران معاصر